سلام جوجه مامان دیروز عصر که بابایی سرکار بودو من و شما تو خونه تهنا بودیم عجیب حس استقلالم تحریک شد و طی یک عملیات غافلگیرانه مخصوصا واسه خودم تصمیم گرفتم تنهایی ببرمت حموووووم از اونجایی که هر روز که من میرم دوش میگیرم شما میای دم حموم دخیل میبندی خخخخخ و من مجبورم تو روروک بزارمت تا نتونی بیای داخل و همون دم در به نظاره بایستی خخخخخ لختت کردم تا خودت با پای خودت بیای حموم و خلاصه یه حموم دو نفری فوری داشتیم یادم باشه که قبل از ده ماهگی واسه اولین بار تهنای تهنا بردمت حموم ماشالله نه ماهگیت پر از اتفاقای خوب و به یاد موندنی و مهم بود ایشالله بقیه ش هم به خیر و نیکی باشه واسه شما و ما عسل مامان دوستت دارم...